سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زندگی

این روزها سرم گرم است، گرم مشغله هایی که نمیدانم اسمش را چه بگذارم

این روزها دلم هم گرم است. گرم گرمای دلنشین ماه رمضان. گرم بخشش 

صفابخش خداوندی. برگ برگ خاطرات تنهاییم را مرور میکردم. در هر صفحه ای

از تنهایی ردپایی نهفته بود. ردپای کسی که معلم زندگیم بود. این ماه رمضان

گویا انسان را بیکارتر میکند و فکرش را پرکارتر. اری شکمم گرسنه است. اما

مغزم سیر. سیر سیر از افرادی که روی برگهای پاییزی دلم قدم گذاشتند و

برگها را خرد کردند. الان میفهمم که خرد شدن برگها نیاز بود. چون باید خرد

میشد تا جارویشان میکردم. اری تا جارویشان میکردم تا دلم پاک و زلال شود. 

ماه رمضان برای من= ده ساعت خواب و شایدم بیشتر. انگار در کمای فکر

فرو میروم. به گذشته فکر میکنم. به افکار محدودم. افکار زخمی و شکسته ام

. نه دیگر بس است. این جمله هر سال ماه رمضان است. دیگر بس است.

میخواهم نو شوم. نمیدانم این جمله کی عملی میشود.

 


نوشته شده در سه شنبه 94/4/9ساعت 1:7 صبح توسط قطره نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت