سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زندگی

دردهای من واژه نیستند 

تا قلم حملشان کند

دردهای من نهفتنی

پر از رازهای نگفتنی است

دردهای من انعکاس تن زخمی روزگارست

روزگاری که شانه هایش را

گهواره زندگیم نامید

ومن......

ومن..

چه ساده در این گهواره آرمیدم

بی آنکه دانم روزگار زخم خورده

چنگال های بی مروتش را فرو می کند

فرو می کند در خیال آرمیده من

در گهواره زندگی

بس است!

آری بس است!

پیاله زخمی دردهای مرا از روزگار جدا کنید

می خواهم پیاده شوم

از گهواره زندگی

دیگر گهواره نمی خواهم

می خواهم روی سنگی سخت بخوابم

ولی این بار با خیالی آســــــــوده

و دلی آرام

 


نوشته شده در سه شنبه 92/2/10ساعت 1:7 عصر توسط قطره نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت