سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زندگی

آنقدر گفتـــــــه بودم خدایا مکـــه مکــــــه


دیگر از این همه گفتن خسته بودم خسته


دیروز تلویزیون مکــــــه را نشـــان می داد


دلم خسته بود از فریادهای مکـــه مکـــــه


ازاین همه بی تابی،از این همه گریه و زاری


آخر نمی دانم که این خدای من کجا رفتــه

خدا را قسم دادم به وقت اذانـــــــــــــــش


به این گرمای هوا و روزه هــــــــــای جانکاه


قسمتم مکه گردان،طوافی دورکعبه گردان


ناگاه حس کردم روبرویم هست کعبــــــــه


بند بند وجودم، مرا برد به سجــــــــــــودم


حجم مهربانی خدا غرقـــم کرد در آن لحظه


آن لباس سفید تنم، هوش می برد از سرم


آه چه می دیدم، چگونه رفتم من به کعبه؟!


کم کم لهیب شعله عشق کوتاه شددر دلم


سکوتی جانگزا جایگزین تمام فریادهــا شد

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/5/2ساعت 5:58 عصر توسط قطره نظرات ( ) |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت